دسته بندی !!!
دو دسته از آدما خيلي دیوث تشریف دارن !!!!!
دو دسته از آدما خيلي دیوث تشریف دارن !!!!!
پـسری باخانوادش دعواش شد و از خانه زد بیرون
و رفت خونه یکی از دوستاش یکماه موند...
به رفیق ژاپونیم میگم سرعت اینترنتتون در چه حده؟
ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ
ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ
ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ
ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ.
ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ
ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ
ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،
ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ.
ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ
ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.
ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ
ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ
ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...
سلام به همگی
سلام به همه دوستان
من اومدم - از همتون معذرت میخوام به خاطر دیر اومدنم
امیدوارم حالتون خوب باشه
به زودی به همتون سر میزنم
دوستتون دارم
22 بهمن روز تولدمه
هیشکی رو واسه آپم خبر نمیکنم
تا ببینم کیا بهم سر میزنن و با معرفت ترن
پیشاپیش ولنتاینتون هم مبارک باشه
و امیدوارم بهتون خوش بگذره
فعلا با اجازه
خداحافظ تا دوم اسفند
رفت ... بی هیچ کلامی و حرفی
گرچه به ظاهر این جدایی موقتی بود
اما مرد به خوبی میدونست که این جدایی پایانی ندارد و ماندگار است
اما چاره ای نداشت جز قبول این درخواست
چون مدتها بود که فهمیده بود بودنش کمکی به
حل مشکلات نمی کنه
پس شاید حالا نبودنش باعث بشه تا زن رنگ آرامش رو ببینه
وقتی قبول کرد به خوبی می تونست سبک شدن
شونه های زن رو احساس کنه
شونه هایی که بالاخره بعد از سالها درد و رنج
حالا دیگه آزاد بودن و رها
و مرد برای این جدایی حرفی نداشت جز سکوت و سکوت و سکوت
سکوتی که در پشت اون هزاران فریاد نهفته بود .....
به سلامتی تو که وقتی بغلت کردم تمام تنم لرزید!
نه واسه خوشحالی یا عشق بازی !
واسه ترس از فرداهای بدون تو!
کاش گاهی وقتا خدا از پشت اون ابرا میومد بیرون
و گوشم رو محکم میگرفت و داد میزد:
آهای بگیر بشین سر جات................
اینقدر غر نزن........همینه که هست....................!
بعد یه چشمک میزد وآروم در گوشم میگفت :
همه چی درست میشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عروسی مان خوب برگزار شد
حالا در خانه خودمان نشسته ایم
و این اولین شب آرامش ماست
هنوز لباس عروس و کت شلوار دامادی بر تن مان است
خــــــسـتــه ایـم و این شیرین ترین خــسـتـگــی دنـــیـاست !
که پس از ســـــــــال ها به هم رسیده ایم . . .
با همان لباس عروس برمیخیزد
و ۲ نـــخ سیگار میاورد و روی پــاهــایـم مینشیند
یــکـی بر لــبــــــــــ من و دیگری بر لـبـــــــــــ او . . .
چـــــــــشـــــــــم هایمان میخندد . .
مـیـدانـیـم امــشـــــبــــــــــــــ چه خــــبـــر است !
و این هم شــیــریـــن تـریـن سیگــــــــــار دنــــــــیــا خواهد شد . . .
چشم در چشم ، دست در دست و چند پــک عمیق
و فضای خــــــــانـه مه آلود میشود . . .
ناگاه لای انگشتانم داغ میشود !
و از این رویای شیرین بیرون می آیم . . .
یـــــــــــــــــــادم می آید ..
تـــــــــــــــو سال هاست که رفته ای بی معرفت
و من هنوز ...
با هر نخ سیگــــــــــــــار غرق رویای تـــــو می شوم . . .
رفتی و برنگشتی
رفتی و دل بریدی
بی من بی پر و بال
رفتی و پر کشیدی
بی خبرم گذاشتی
خسته ترم گذاشتی
میون بغض و گریه
در به درم گذاشتی
نگفتی بی پر و بال
چه جوری پر بگیرم
تو خلوت کدوم شب
راه سفر بگیرم
کجا بیام که حتی
از تو خبر ندارم
خسته تر از همیشه
پای سفر ندارم
....................
....................
رفتی و رفت از تن خسته جونم
عکس تو شد همدم و هم زبونم
هیشکی نبود مثل تو نازنینم
هیشکی نشد مثل تو مهربونم
........................................
........................................
رفتی و جا گذاشتی
خاطره ی چشاتو
خاطره ی عزیزه
خنده ی بی صداتو
نموندی و نگفتی
به پای کی بمونم
گل ترانه هامو
برای کی بخونم
موندم و رفتی اما
اشکمو دیدی انگار
گفتم اگر نباشی !!
گفتی خدا نگهدار
سلام دوستان . خیلی ممنون که وبم سر میزنید
می خوام ازتون خواهش کنم به وبلاگی که آدرسشو
همین جا واستون میذارم یه سر بزنید
وبلاگ دادشمه
یادتون نره
پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم! دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.
پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟
دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟
پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.
دختر: … واقعا که!
پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟
دختر: لوووس!
پسر: ای بابا… ضعیفه! این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!
دختر: بازم گفت این کلمه رو…!
پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!
دختر: من ازدست توچی کارکنم؟
پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!
دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت حسودیم میشه!
پسر: صفای وجودت خانوم!
دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!
پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو… برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!
دختر: یادته همیشه میگفتی به من میگفتی “خاتون”
پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!
دختر: ولی من که بور بودم!
پسر: باشه… فرقی نمی کنه!
دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره می خوردن… مجنون من…
پسر: …
دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟
پسر: …
دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…
پسر: …
دختر: الهی من بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…
پسر: خدا… نه… (گریه)
دختر: چراگریه میکنی؟
پسر: چرا نکنم… ها؟
دختر: گریه نکن … من دوست ندارم مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…
پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار بزنه که گریه نکنم…
دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنماا
پسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندم
دختر: آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟
پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال برات یه کادو خوب آوردم…
دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …
پسر: …
دختر: دوباره ساکت شدی؟
پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!
تک عروس گورستان!
پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!
اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…
نه… اشک و فاتحه
نه… اشک و فاتحه و دلتنگی
امان… خاتون من! توخیلی وقته که…
آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…
دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو نکشیده ام…. و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!
نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..۰!
بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم…
اما… تـو آرام بخواب
اختراع بسیار جالب و باورنکردنی از نوع ژاپنی
این اختراع خیلی اختراع به جا و ضروری بود - چون باعث میشه اونایی ذاتاً حیون هستن ولی ظاهر انسانی دارن با این اختراع باطنشون رو نشون بدن
پسرا :
1- لیسانس گرفتم
2-سربازی رفتم
3- کار پیدا کردم
4- ماشین خریدم
5- خونه خریدم
6- ازدواج کردم
7- بچه دار شدم
8- ..............
دخترا :
1- دماغمو عمل کردم
2- دوست پسر پیدا کردم
3- پسره با بنز از جلومم رد شد بوق زد
4- دوست پسر من از دوست پسر همکلاسیم خوشگلتره
5- یه گونی لوازم آرایشی دارم
6- همه وسایلم صورتیه
7- ........
یک نفر میپرسد که چرا شیشه شکست ؟
مادری میگوید : شاید این رفع بلاست
یک نفر زمزمه کرد: باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان
آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرور شکست،
عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را بر میداشت...
مرحمی بر دل تنگم میشد...
اما امشب دیدم...هیچ کس هیچ نگفت...قصه ام را نشنید...
از خودم مپرسم... :
ارزش قلب من از شیشه ی یک پنجره هم
کمتر بود...؟
چگونه زیستن را تو به من بیاموز
چگونه مردن را خود خواهم آموخت
خدایا،
شهامتی عطا فرما تا تغییر دهیم آنچه را که می توانیم
و آرامشی که بپذیریم آنچه را که نمیتوانیم تغییر دهیم
و دانشی که تفاوت این دو را درک کنیم ...
چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
يكي از جالبترين و شنيدني ترين ماجراهاي ائمه ،
داستانهايي است كه مربوط به قضاوت هاي حضرت علي (ع)
مي شود.
ماجرا اينجوري است كه سه نفر بودند كه 17 تا شتر داشتند
و بايد اين17تا شتر را بين خودشون تقسيم مي كردن.
نفر اول نصف شتر ها سهمش بود. ولي عدد 17 به طور صحيح به دو
قسمت تقسيم نمي شه و ميشه 5/8 شتر و شتر را هم كه نمي شه
نصف كرد.
نفر دوم سهمش يك سوم شتر ها بوده و باز مثل قبلي 17 شتر به 3
قسمت كامل تقسيم نمي شه. و سهم اين بنده خدا هم مي شد5 و
خورده اي!!
و نفر سوم هم يك نهم شتر ها سهمش بود و اين ديگه بدتر از بقيه بازهم
17تا به 9 تقسيم كني يك عدد صحيح كامل بهت نمي ده.
اينها هم كه بلد نبودن حساب كتاب رياضي كنن و واحد رياضي هم نه تو
دبيرستان داشتن نه تو راهنمايي نه دانشگاه
رفتن پيش حضرت علي.
کی میتونه بگه چه جوری حضرت علی شتر ها رو تقسیم کرد بین این
سه نفر؟
چرا همش ما باید دنباله نیمه گمشدمون بگردیم؟؟؟